FFS

FDFD

 
فتن اين راه اگرچه بسيار بركت دارد ولي...
ولي اگر واقعاً «راهي نور» شده باشي اين مسير، راهي به ظلمت گناه نخواهد داشت...
و تو خود بهتر مي‌داني كه «شهر» كمين‌گاه شيطان است و...
اگر اين سفر را شروع يك مبارزه و جهاد فرض كني، در اين مبارزه بي‌امان گرز و سپر و باره و شمشير بايدت!
در اين «جهاد اكبر» سلاح تقوي مي‌خواهي و همراهي ياران!
□ □ □
«تا شهدا با شهدا» آمده تا يار و همراه تو باشد در اين مبارزه بي‌امان و جهاد اكبر!
و امروز «تا شهدا با شهدا» آمده است تا جايي باشد براي تجمع همه دل‌هايي كه امام را دوست دارند و قلبشان براي انقلاب مي‌تپد و شانه‌هايشان آماده است براي به‌دوش كشيدن بارهاي انقلاب...
جايي ميان زمين و آسمان...
عباس‌هاي تشنه‌لب رفتند، لب تشنه مشكي بر زمين مانده‌ست
... آري، بار گراني بر زمين مانده‌ست.


 

 

 

 

 

معراج

 

اینجا تنها مکانی کوچک و سر بسته نیست برای گرد هم آمدن، اینجا به راستی محل رفت و آمد ملائکه

است و از ملائکه بالاتر. محل آمد و شد اشرف مخلوقات. آنها که به راستی آدمیت را تجربه کردند. آنها که امروز هم همچون کودکان تازه متولد شده سفید پوش و کوچک به این مکان آورده می شوند، بی نام و نشانند همچون مادرشان. می آیند تا طوافشان کنیم. گرد راهشان را به تبرک برداریم و آنچه در دل داریم و می خواهیم آنان به هنگام عروج، با ساکنان عالم بالا از طرف ما بگویند با آنها در میان بگذاریم.

معراج مکانی است برای بدرقه سربازان بی پلاک . مکانی برای آخرین دیدار ، محل وداع با سردارانی که تازه رخ نموده اند به بشریت برای نشان دادن راه رهایی، آری آنان نیز چون سیدشان چراغ هدایتند، آنان پاسخ روز واقعه ی حسینند که سربازان به خون افتاده اش را صدا کرد برای یاری! آنان تفسیر آیه و لا تحسبن الذین هستند که با فریاد می گویند ما زنده ترینیم ما از خاک برخاسته ایم برای زنده کردن دل ها. اگر دلت اینجا زنده نشود هیچ جای دیگر نخواهد شد.

 

 

 

 

 

همسفر با نور

وقتی نرفته ای و تعریفش را از دیگران می شنوی، مات می مانی که این کدام سرزمین است که این گونه می تواند عده ای را مجذوب کند! مگر جز بیابان و خاک آنجا چیز دیگری هم پیدا می شود؟ هر چند ته دلت را که خوب جستجو کنی تو هم با اینکه نرفته ای اما احساس غریبی به آنجا داری، انگار سرزمین آبا و اجدادت بوده که سال ها ازآن دور بوده ای و حالا با کاروانی از نور فرصت بازگشت را به تو داده اند. انگار این حس بیگانگی همیشگی که آزارت می دهد و عصر جمعه به اوجش می رسد به دلیل همین دور بودن از خاکی است که از آن سرشته ای.

 شاید همین شوق است که مجبورت می کند به هر دری بزنی تا راهی این سفر شوی. اگر بار اول است، خوش آمدی! تعریف این جا در یک جمله، سرزمین نور است!

 فارغ از کلیشه هایی که همیشه شنیده ای، اینجا جای جنون بازی جوان مردانی است که غرق شده بودند در عشقی نا متناهی، اگر متناهی به نامتناهی متصل شود دیگر چه برایش می ماند جز جنون؟ پس خرده ای نمی توان گرفت بر این مردان. خودتان می آیید و درک می کنید ذره ای از این بی خود شدن را.

 خواهید شنید با گوش جانتان مژده ی انا فتحنا را از زبان خود جبرئیل در فتح المبین، در هویزه اگر خوب دقت کنید صدای شنی های تانک را می شنوید، در دوردست طلایه ای اگر چشم بدوزید هنوز هم مشتاقانی را می بینید که به رسم والسابقون السابقون برای گذر از سه راهی شهادت از هم پیشی میگیرند! اما در شلمچه نه می بینی و نه می شنوی، تنها استشمام می کنی شمیم یاس گونه ی عطری را به سینه ات. در معراج آن قدر همه چیز عینی است و مشهود که نیازی به دقت نیست. در خرمشهر که هنوز هم مثل جانبازان جای تیر و ترکش بر بدن زخمی شهر باقی ست، در همه جا فکه، دهلاویه، چزابه و در دوکوهه، دوکوهه ای که سرمایش مثل گرمای باقی مناطق استخوان سوز است و دو در بزرگ و کوچک حسینه ی تخریبش مردانگی را مشخص می کند آنجا مرگ را می بینی خفته در گورهای آماده ی مردان جنگ.

 دیگر نمی گویم ! که باید بروید و خود ببینید. ببینید بازی باد را با پرچم های رنگ به رنگ مناطق و درک کنید بازی این پرچم ها را با دل هایتان! دیگر نوازش نسیم آنجا بر گونه هایتان گفتی نیست و در نوشته نمی آید. تنها چیزی که می توان گفت شرح شوق پیش از رفتن است و داستان دلتنگی پس از بازگشتن و انتظار دو باره دیدن. دوباره بوییدن بوی خاک عجیبی که سرتاپای این مناطق را انباشته و رنگی خاکی که حتی در سبزترین مناطق هم غالب است و نرمی شن های روانی که حتی هنگام عبور پاهای برهنه ی زائران بر آسفالت،آن را نوازش می دهد.

 آنجا تنها تانک نیم سوخته نمیبینید، پیکرهایی نیم سوخته نیز گوشه گوشه ی این سرزمین در یادواره ای یا مسجدی کوچک چشم به راه زائران و دل های آنانند. چشم به راه عهدی که بهایش خون بود. چشم به راه آگاهی و بصیرت چشم به راه علمداران عمار صفت. چشم به راه کسانی که آمده اند گناهانشان را به باد مطهرکننده ی سرزمین نور بسپارند که انصار الحسین توانایی یطهرکم تطهیرا را دارند. ما نیز چشم به راهیم چشم به راه و منتظر تا از آنان که به شهود رسیده اند رنگ چشم محبوب را بپرسیم و بنشیم تا برایمان شرح دهند صوت قرآن او را.

 برویم در سرزمینی که دختر پیامبر سر فرزندانش را به هنگام عروج به دامن گرفته، که اگر حاصل تمام عمرمان همین تنفس در هوایی باشد که سیدالشهدا به دیدار یارانش می رفته کافیست. می رویم به زیارت امام حاضر که تمام مردان بی ادعای خفته در این خاک سربازان او بودند پس چگونه ممکن است این فرمانده سربازانش را به دست فراموشی سپرده و مکرراً به دیدارشان نیاید همین بوسیدن جای پای این دیدارها انگیزه ی راهی شدن به این سفر نورانی است.

ما می رویم تا بار دیگر دست وفاداری به بیعت چشمه ی غدیر دهیم. می رویم تا برای نخستین باز در تاریخ بزداییم گرد مظلومیت را از چهره ی همیشه مظلومان تاریخ. می رویم تا بگوییم اگر دندانی شکست و حرمت خانه ای و پهلویی، اگر دستی بسته شد و جگری خونین و انگشتری غارت، اگر زهر و شهادت در سکوت و تنهایی قسمت ثابت عمر خلیفه الله بر زمین بود. دلیلش نبود مردان چزابه و فکه و جزیره ی مجنون است. اگر بودیم به زیر تانک می رفتیم تا پشت درنروید همان گونه که در هویزه رفتیم، اگر بودیم دست را از بازو می دادیم تا دستتان به ریسمان نرود همان گونه که چون خرازی دادیم، اگر بودیم شوکران را اروند اروند می نوشیدیم تا جام زهر از دست ستمگران نگیرید ، همانگونه که در فاو نوشیدیم، اگر بودیم درون قبر می رففتیم تا درون گودال نروید همانگونه که در دوکوهه رفتیم، اگر بودیم جان می دادیم، قطعه قطعه می شدیم تا خم به ابروی شما نیاید همان گونه که در پشت خاکریزها دادیم و شدیم. پس ای آقای غریب و حاضر، بیا که ما هنوز همانیم و جان بر دستهایمان گرفتیم تا گلباران قدم هایتان کنیم،  ما آمده ایم تا بگوییم هنوز بر آن عهد استواریم و فراموش نکرده ایم دلیل این جانبازی ها را بیا ای تک سوار غربت نشین، بیا و پایان ببخش به این دوری و صبوری. بیا که ما مردان مؤمن و صادق و منتظریم،هنوز همانیم و عقیده هایمان را تبدیل نکرده ایم:

از ميان مؤمنان مردانى‏اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند (احزاب / 23)

 

 

 


 

 

 

 

 

توصیه های ایمنی برای اردوی جنوب

 

1- از همراه آوردن هرگونه وسایل "غیرخاکی" اکیداُ خودداری کنید ، از قبیل عینک دودی ، ادکلن ، سس هزار جزیره مهرام ، پفک نمکی ، پراید ، دوو ، ویلا ، سکه بهار آزادی و... همه وسایل شما باید کاملاً خاکی باشد!

2- قبل از سفر یک عدد سفارش نامه - همون وصیت نامه سابق! - به رشته تحریر درآورید و تکلیف کلیه داروندار و قرض و قوله خودتان را مشخص کنید تا بیچاره خانواده ها به دردسر نیفتند ، مواظب باشید دوسه جلد نشود!

3- به یکی از دوستانتان دوربین عکاسی بدهید وسفارش کنید ازصحنه های استثنایی که برای شما رخ میدهد مثلا قدم زدن روی مین،هوا رفتن همانجا،اسارت،شهادت و.. عکس هنری بگیرند.

4- مقداری نان خشک پودر شده و آب منجمد شده در سوراخ سنبه های مخفی ساک تان داشته باشید تا در مواقعی که به خاطر کیفیت بالای برنامه ریزی مسئولان اردو ، روده بزرگه مستکبر روده کوچیکه مستضعف را می خورد ، زنده بمانید!

5- درمواقعی که در مناطق عملیاتی توی حال می روید مواظب باشید بنحوی "عرفانی"باشید،تسبیح و چفیه و در صورت امکان شمع نیم سوخته را نفراموشید،چون دوربین ها یحتمل روی شما زوم می شود،در ضمن آن قدر توی حال نمانیدتا اتوبوس ها و همه بروبچه ها بروند و جا بمانید!

6- اگر عشق تان می کشد در اتوبوس نوارای با شور و حال گوش کنید و فیض ببرید. یک اپسیلون هم به فکر سلامت مجاری شنوایی و عصبی هم سفران گرامی باشید و محض رضای خدا یک ذره تغییر ولوم بدهید.

7- اگر همه جاهایی که باید را ندیدید، اگر از بچگی عاشق غروب شلمچه بودید و وقتی رسیدید آن جا که خورشید درست وسط آسمان بود ، اگر سعادت نماز آخر وقت نصیب تان شد و ... زیاد به دل نگیرید! این جا همان ایران خوب و عزیز است و خودمانیم ما هم معمولا اینیم دیگه !!!

 

 

 

 
 

 

یه چله تنها با تو

یا رفیق من لا رفیق له...

ای رفیق کسیکه رفیق ندارد...

امروز دلم یک دنیا تنهایی میخواهد ، دنیایش مانند دنیا ی اینجا کوچک باشد هم باشد؛ اما تنهایی اش را بزرگ می خواهم اندازه خودت...!!!

آنقدر بزرگ که احساس تنهایی مان آنچنان قلبم را آکنده کنده تا دیگر تردید نداشته باشم!!

می گویند از امروز تا عید قربان را بهترین چله است...

آه !!  یک چله تنهاییمان !!! کاش بشود...

 

امروز دنبال آن تنهایی ام که چله در چله تمام چل چلی های عمرم را پر کند تا همان روز " لاریب فیه...." تا روزیکه من هم مانند آن دیگر خالی از تردید باشم...وسپس... ثم الیه ترجعون..و انا ل لله و انا الیه راجعون..

تردید ماندن را نمی خواهم...سودای رفتن به سر دارم..پای ماندنم میلنگد اما...

حقیقتش چند روزی ست که قفس تن حجمش یارای تحمل روح را ندارد و اما روحم هنوز سرگردان است ...

آخر طفلک تشنه است ...نه علقمه دیده و نه بقیع غریب را به آغوش کشیده...این روزها دلش تنگ خاکریز های کانل حنظله است ..درست به یاد ندارد همان سه راهی معروف پرواز را...تشنه است خیلی تشنه است...تشنه فدا شدن لب تشنه ارباب است...

بی تردید می داند پری اماده پرواز ندارد...مانده تا بالهایش به سن تکلیف برسند به لحظه شروع پرواز آنهم قربت الی الله...

اما چه پر پر می شود دلش وقتی می بیند این همه پرواز را ...و چه پر میکشد دلش برای پریدن...

می گوید بهانه ای برای ماندن ندارد ... قضیه همان است...چشمانش ندیده اند همه ی آن ندیده ها را...وبا زهم تشنه است گوش هایش نیز شنیدن صدای لبیکش را...

هل من ناصر ینصرنی اش را هنوز نتوانسته با تمام وجود لبیک گوید !!

امروز ای کاش تنها شوم...به دنبال توام ای رفیق بی عیب...

 

خدایش بیامرزد بابا اسماعیل دولابی را می گفت: اگر دنبال رفیق بی عیب بگردی تنها میشوی ، البته این بدهم نیست چون در این صورت خداوند رفیقت میشود ...یا رفیق من لا رفیق له..

 

ای کاش تنها بودم به بزرگی تنهاییت اندازه خودت تنها با تو...لا اله الا الله

به حرمت یک دهه کرامت ...به حرمت همه ی زینب هایی که در معصومه ها تکرار میشوند به غربت غریب الغربا همان غربت  دیرینه ایکه از در خانه ی زهرا(س) شروع شده و به خیمه ی ناپیدا یوسفش رسیده... بیاد همان دحوالارض ای که دریا را فرش زیر پای کعبه ات کرد چهل روز مرا تنها کن با خودت..

کهف نشین غار حرا ی تو کاش میشدم به حرمت چله نشین حرایت...

بگذار چله بگیرم با زیارت عاشورا تا عید قربانت، آن روز که ابراهیمت غمگین از رد قربانی اش دلشاد شد به داشتن قربانی بس عظیم تر به وسعت کربلا و پاکی سلاله احمدی و عطر گل محمدی تا جهان یکسر شود عید قربان و کل یوم عاشورا و کل الارض کربلا...

 

مراچله نشین تنهایی ات کن یا ریق من لا رفیق له !!

 

می دانم بزگ است ،زیاد است خواسته ام اما گفته اند رحمت تو بزرگ تر از هرچه بزرگ است و تورا گفته اند دهنده ی بی منت پس بگذار که مادرم گوید: الهم تقبل منا هذا القربان...

 

 

 
 

 

راه نا تمام

گفتند از او هیچ نمانده جز یک راه ناتمام.....

راه ناتمام است...اما مقصد پیداست و مرد راه می طلبد...

در میان راه خواهی رسید به هرچه شب است که زنده به یادش سحر و طلوع می شوند.

چند قدم جلوتر تمام لحظه هایت را به سجده می کشاند...

عطر خاک و خون نفس نفس هم نفست میشوند و ...

و هزار قدم مانده تا انتها شاید...که نا تمام شود تمام...هرقدم شاید هزار قدم شود و یک شبه ره صدساله به منزل رسد اگر...

گفتم من مانده ام و این راه ناتمام ...نورسیده کودکی شاید !!! قدم هایم بی ثبات و بی رمق زانوانم خم شده در میان راه...

می دانم ای خدا ..گرد پوتین هایش کفش هایم را کفایت میکند.. برای شروع دلخوشم به ذکر سربندش

فقط و فقط یا زهرا(س)...

گفته است: حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند انکه پرواز آموخته است و راه کربلا را میشناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است؟

راه ناتمامت اگر تا کربلاست خواهم گذشت از جان به بهای دیدار خدایت ای شهید...

میدانم این راه بهشت را پشت سر میگذارد ...

ابتدایش صراط و اتنهایش کربلاست...

 

 

 

او یک شهید است

این داستان افسانه نیست. داستان سکوتی است که هنوز هم نشکسته. خاری و استخوانی که هنوز هم چشم و گلوی پیروان آل یاسن را می رنجاند. نه! افسانه نیست این داستان. داستان تفهیم جرم جنینی در بطن مادر، داستان دری سوخته که دیه ای بود برای گلستان شدن آتش نمرود بر ابراهیم، داستان سقوط اشکی به یک چاه که دیه ی سعود یوسف بود از چاهی دیگر. شنیده ای آن روایت را که می گوید، اگر برگ گلی بر بدن حوریه ای بهشتی بنشیند، نقش آن بر تنش خواهد ماند؟ حال می فهمی چرا در روز قیامت انسیه الحورا با جراحات آن داستان وارد صحرای محشر می شود، داستان؟ همان داستان کوچه و ....نه! من نمی توانم بازگو کنم! اگر دلش را داری خودت بخوان در تاریخ، و بلند بلند گریه کن و بدان ای جوان رشید که او مادرت است! داستان این نوع مرگ، همان است که الگو شده برایمان تا به امروز . شهادت! او معنا کرد برایمان تفسیر این کلمه را و هر چند مزار او قطعه و پلاک ندارد و الگوی بی نشان های ماست، اما ما نام مزار شهدایمان را گزاشته ایم : بهشت زهرا (س).

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فتن اين راه اگرچه بسيار بركت دارد ولي...
ولي اگر واقعاً «راهي نور» شده باشي اين مسير، راهي به ظلمت گناه نخواهد داشت...
و تو خود بهتر مي‌داني كه «شهر» كمين‌گاه شيطان است و...
اگر اين سفر را شروع يك مبارزه و جهاد فرض كني، در اين مبارزه بي‌امان گرز و سپر و باره و شمشير بايدت!
در اين «جهاد اكبر» سلاح تقوي مي‌خواهي و همراهي ياران!
□ □ □
«تا شهدا با شهدا» آمده تا يار و همراه تو باشد در اين مبارزه بي‌امان و جهاد اكبر!
و امروز «تا شهدا با شهدا» آمده است تا جايي باشد براي تجمع همه دل‌هايي كه امام را دوست دارند و قلبشان براي انقلاب مي‌تپد و شانه‌هايشان آماده است براي به‌دوش كشيدن بارهاي انقلاب...
جايي ميان زمين و آسمان...
عباس‌هاي تشنه‌لب رفتند، لب تشنه مشكي بر زمين مانده‌ست
... آري، بار گراني بر زمين مانده‌ست.


 

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

معراج

 

اینجا تنها مکانی کوچک و سر بسته نیست برای گرد هم آمدن، اینجا به راستی محل رفت و آمد ملائکه

است و از ملائکه بالاتر. محل آمد و شد اشرف مخلوقات. آنها که به راستی آدمیت را تجربه کردند. آنها که امروز هم همچون کودکان تازه متولد شده سفید پوش و کوچک به این مکان آورده می شوند، بی نام و نشانند همچون مادرشان. می آیند تا طوافشان کنیم. گرد راهشان را به تبرک برداریم و آنچه در دل داریم و می خواهیم آنان به هنگام عروج، با ساکنان عالم بالا از طرف ما بگویند با آنها در میان بگذاریم.

معراج مکانی است برای بدرقه سربازان بی پلاک . مکانی برای آخرین دیدار ، محل وداع با سردارانی که تازه رخ نموده اند به بشریت برای نشان دادن راه رهایی، آری آنان نیز چون سیدشان چراغ هدایتند، آنان پاسخ روز واقعه ی حسینند که سربازان به خون افتاده اش را صدا کرد برای یاری! آنان تفسیر آیه و لا تحسبن الذین هستند که با فریاد می گویند ما زنده ترینیم ما از خاک برخاسته ایم برای زنده کردن دل ها. اگر دلت اینجا زنده نشود هیچ جای دیگر نخواهد شد.

 

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

همسفر با نور

وقتی نرفته ای و تعریفش را از دیگران می شنوی، مات می مانی که این کدام سرزمین است که این گونه می تواند عده ای را مجذوب کند! مگر جز بیابان و خاک آنجا چیز دیگری هم پیدا می شود؟ هر چند ته دلت را که خوب جستجو کنی تو هم با اینکه نرفته ای اما احساس غریبی به آنجا داری، انگار سرزمین آبا و اجدادت بوده که سال ها ازآن دور بوده ای و حالا با کاروانی از نور فرصت بازگشت را به تو داده اند. انگار این حس بیگانگی همیشگی که آزارت می دهد و عصر جمعه به اوجش می رسد به دلیل همین دور بودن از خاکی است که از آن سرشته ای.

 شاید همین شوق است که مجبورت می کند به هر دری بزنی تا راهی این سفر شوی. اگر بار اول است، خوش آمدی! تعریف این جا در یک جمله، سرزمین نور است!

 فارغ از کلیشه هایی که همیشه شنیده ای، اینجا جای جنون بازی جوان مردانی است که غرق شده بودند در عشقی نا متناهی، اگر متناهی به نامتناهی متصل شود دیگر چه برایش می ماند جز جنون؟ پس خرده ای نمی توان گرفت بر این مردان. خودتان می آیید و درک می کنید ذره ای از این بی خود شدن را.

 خواهید شنید با گوش جانتان مژده ی انا فتحنا را از زبان خود جبرئیل در فتح المبین، در هویزه اگر خوب دقت کنید صدای شنی های تانک را می شنوید، در دوردست طلایه ای اگر چشم بدوزید هنوز هم مشتاقانی را می بینید که به رسم والسابقون السابقون برای گذر از سه راهی شهادت از هم پیشی میگیرند! اما در شلمچه نه می بینی و نه می شنوی، تنها استشمام می کنی شمیم یاس گونه ی عطری را به سینه ات. در معراج آن قدر همه چیز عینی است و مشهود که نیازی به دقت نیست. در خرمشهر که هنوز هم مثل جانبازان جای تیر و ترکش بر بدن زخمی شهر باقی ست، در همه جا فکه، دهلاویه، چزابه و در دوکوهه، دوکوهه ای که سرمایش مثل گرمای باقی مناطق استخوان سوز است و دو در بزرگ و کوچک حسینه ی تخریبش مردانگی را مشخص می کند آنجا مرگ را می بینی خفته در گورهای آماده ی مردان جنگ.

 دیگر نمی گویم ! که باید بروید و خود ببینید. ببینید بازی باد را با پرچم های رنگ به رنگ مناطق و درک کنید بازی این پرچم ها را با دل هایتان! دیگر نوازش نسیم آنجا بر گونه هایتان گفتی نیست و در نوشته نمی آید. تنها چیزی که می توان گفت شرح شوق پیش از رفتن است و داستان دلتنگی پس از بازگشتن و انتظار دو باره دیدن. دوباره بوییدن بوی خاک عجیبی که سرتاپای این مناطق را انباشته و رنگی خاکی که حتی در سبزترین مناطق هم غالب است و نرمی شن های روانی که حتی هنگام عبور پاهای برهنه ی زائران بر آسفالت،آن را نوازش می دهد.

 آنجا تنها تانک نیم سوخته نمیبینید، پیکرهایی نیم سوخته نیز گوشه گوشه ی این سرزمین در یادواره ای یا مسجدی کوچک چشم به راه زائران و دل های آنانند. چشم به راه عهدی که بهایش خون بود. چشم به راه آگاهی و بصیرت چشم به راه علمداران عمار صفت. چشم به راه کسانی که آمده اند گناهانشان را به باد مطهرکننده ی سرزمین نور بسپارند که انصار الحسین توانایی یطهرکم تطهیرا را دارند. ما نیز چشم به راهیم چشم به راه و منتظر تا از آنان که به شهود رسیده اند رنگ چشم محبوب را بپرسیم و بنشیم تا برایمان شرح دهند صوت قرآن او را.

 برویم در سرزمینی که دختر پیامبر سر فرزندانش را به هنگام عروج به دامن گرفته، که اگر حاصل تمام عمرمان همین تنفس در هوایی باشد که سیدالشهدا به دیدار یارانش می رفته کافیست. می رویم به زیارت امام حاضر که تمام مردان بی ادعای خفته در این خاک سربازان او بودند پس چگونه ممکن است این فرمانده سربازانش را به دست فراموشی سپرده و مکرراً به دیدارشان نیاید همین بوسیدن جای پای این دیدارها انگیزه ی راهی شدن به این سفر نورانی است.

ما می رویم تا بار دیگر دست وفاداری به بیعت چشمه ی غدیر دهیم. می رویم تا برای نخستین باز در تاریخ بزداییم گرد مظلومیت را از چهره ی همیشه مظلومان تاریخ. می رویم تا بگوییم اگر دندانی شکست و حرمت خانه ای و پهلویی، اگر دستی بسته شد و جگری خونین و انگشتری غارت، اگر زهر و شهادت در سکوت و تنهایی قسمت ثابت عمر خلیفه الله بر زمین بود. دلیلش نبود مردان چزابه و فکه و جزیره ی مجنون است. اگر بودیم به زیر تانک می رفتیم تا پشت درنروید همان گونه که در هویزه رفتیم، اگر بودیم دست را از بازو می دادیم تا دستتان به ریسمان نرود همان گونه که چون خرازی دادیم، اگر بودیم شوکران را اروند اروند می نوشیدیم تا جام زهر از دست ستمگران نگیرید ، همانگونه که در فاو نوشیدیم، اگر بودیم درون قبر می رففتیم تا درون گودال نروید همانگونه که در دوکوهه رفتیم، اگر بودیم جان می دادیم، قطعه قطعه می شدیم تا خم به ابروی شما نیاید همان گونه که در پشت خاکریزها دادیم و شدیم. پس ای آقای غریب و حاضر، بیا که ما هنوز همانیم و جان بر دستهایمان گرفتیم تا گلباران قدم هایتان کنیم،  ما آمده ایم تا بگوییم هنوز بر آن عهد استواریم و فراموش نکرده ایم دلیل این جانبازی ها را بیا ای تک سوار غربت نشین، بیا و پایان ببخش به این دوری و صبوری. بیا که ما مردان مؤمن و صادق و منتظریم،هنوز همانیم و عقیده هایمان را تبدیل نکرده ایم:

از ميان مؤمنان مردانى‏اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند (احزاب / 23)

 

 

 


نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

توصیه های ایمنی برای اردوی جنوب

 

1- از همراه آوردن هرگونه وسایل "غیرخاکی" اکیداُ خودداری کنید ، از قبیل عینک دودی ، ادکلن ، سس هزار جزیره مهرام ، پفک نمکی ، پراید ، دوو ، ویلا ، سکه بهار آزادی و... همه وسایل شما باید کاملاً خاکی باشد!

2- قبل از سفر یک عدد سفارش نامه - همون وصیت نامه سابق! - به رشته تحریر درآورید و تکلیف کلیه داروندار و قرض و قوله خودتان را مشخص کنید تا بیچاره خانواده ها به دردسر نیفتند ، مواظب باشید دوسه جلد نشود!

3- به یکی از دوستانتان دوربین عکاسی بدهید وسفارش کنید ازصحنه های استثنایی که برای شما رخ میدهد مثلا قدم زدن روی مین،هوا رفتن همانجا،اسارت،شهادت و.. عکس هنری بگیرند.

4- مقداری نان خشک پودر شده و آب منجمد شده در سوراخ سنبه های مخفی ساک تان داشته باشید تا در مواقعی که به خاطر کیفیت بالای برنامه ریزی مسئولان اردو ، روده بزرگه مستکبر روده کوچیکه مستضعف را می خورد ، زنده بمانید!

5- درمواقعی که در مناطق عملیاتی توی حال می روید مواظب باشید بنحوی "عرفانی"باشید،تسبیح و چفیه و در صورت امکان شمع نیم سوخته را نفراموشید،چون دوربین ها یحتمل روی شما زوم می شود،در ضمن آن قدر توی حال نمانیدتا اتوبوس ها و همه بروبچه ها بروند و جا بمانید!

6- اگر عشق تان می کشد در اتوبوس نوارای با شور و حال گوش کنید و فیض ببرید. یک اپسیلون هم به فکر سلامت مجاری شنوایی و عصبی هم سفران گرامی باشید و محض رضای خدا یک ذره تغییر ولوم بدهید.

7- اگر همه جاهایی که باید را ندیدید، اگر از بچگی عاشق غروب شلمچه بودید و وقتی رسیدید آن جا که خورشید درست وسط آسمان بود ، اگر سعادت نماز آخر وقت نصیب تان شد و ... زیاد به دل نگیرید! این جا همان ایران خوب و عزیز است و خودمانیم ما هم معمولا اینیم دیگه !!!

 

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

یه چله تنها با تو

یا رفیق من لا رفیق له...

ای رفیق کسیکه رفیق ندارد...

امروز دلم یک دنیا تنهایی میخواهد ، دنیایش مانند دنیا ی اینجا کوچک باشد هم باشد؛ اما تنهایی اش را بزرگ می خواهم اندازه خودت...!!!

آنقدر بزرگ که احساس تنهایی مان آنچنان قلبم را آکنده کنده تا دیگر تردید نداشته باشم!!

می گویند از امروز تا عید قربان را بهترین چله است...

آه !!  یک چله تنهاییمان !!! کاش بشود...

 

امروز دنبال آن تنهایی ام که چله در چله تمام چل چلی های عمرم را پر کند تا همان روز " لاریب فیه...." تا روزیکه من هم مانند آن دیگر خالی از تردید باشم...وسپس... ثم الیه ترجعون..و انا ل لله و انا الیه راجعون..

تردید ماندن را نمی خواهم...سودای رفتن به سر دارم..پای ماندنم میلنگد اما...

حقیقتش چند روزی ست که قفس تن حجمش یارای تحمل روح را ندارد و اما روحم هنوز سرگردان است ...

آخر طفلک تشنه است ...نه علقمه دیده و نه بقیع غریب را به آغوش کشیده...این روزها دلش تنگ خاکریز های کانل حنظله است ..درست به یاد ندارد همان سه راهی معروف پرواز را...تشنه است خیلی تشنه است...تشنه فدا شدن لب تشنه ارباب است...

بی تردید می داند پری اماده پرواز ندارد...مانده تا بالهایش به سن تکلیف برسند به لحظه شروع پرواز آنهم قربت الی الله...

اما چه پر پر می شود دلش وقتی می بیند این همه پرواز را ...و چه پر میکشد دلش برای پریدن...

می گوید بهانه ای برای ماندن ندارد ... قضیه همان است...چشمانش ندیده اند همه ی آن ندیده ها را...وبا زهم تشنه است گوش هایش نیز شنیدن صدای لبیکش را...

هل من ناصر ینصرنی اش را هنوز نتوانسته با تمام وجود لبیک گوید !!

امروز ای کاش تنها شوم...به دنبال توام ای رفیق بی عیب...

 

خدایش بیامرزد بابا اسماعیل دولابی را می گفت: اگر دنبال رفیق بی عیب بگردی تنها میشوی ، البته این بدهم نیست چون در این صورت خداوند رفیقت میشود ...یا رفیق من لا رفیق له..

 

ای کاش تنها بودم به بزرگی تنهاییت اندازه خودت تنها با تو...لا اله الا الله

به حرمت یک دهه کرامت ...به حرمت همه ی زینب هایی که در معصومه ها تکرار میشوند به غربت غریب الغربا همان غربت  دیرینه ایکه از در خانه ی زهرا(س) شروع شده و به خیمه ی ناپیدا یوسفش رسیده... بیاد همان دحوالارض ای که دریا را فرش زیر پای کعبه ات کرد چهل روز مرا تنها کن با خودت..

کهف نشین غار حرا ی تو کاش میشدم به حرمت چله نشین حرایت...

بگذار چله بگیرم با زیارت عاشورا تا عید قربانت، آن روز که ابراهیمت غمگین از رد قربانی اش دلشاد شد به داشتن قربانی بس عظیم تر به وسعت کربلا و پاکی سلاله احمدی و عطر گل محمدی تا جهان یکسر شود عید قربان و کل یوم عاشورا و کل الارض کربلا...

 

مراچله نشین تنهایی ات کن یا ریق من لا رفیق له !!

 

می دانم بزگ است ،زیاد است خواسته ام اما گفته اند رحمت تو بزرگ تر از هرچه بزرگ است و تورا گفته اند دهنده ی بی منت پس بگذار که مادرم گوید: الهم تقبل منا هذا القربان...

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

راه نا تمام

گفتند از او هیچ نمانده جز یک راه ناتمام.....

راه ناتمام است...اما مقصد پیداست و مرد راه می طلبد...

در میان راه خواهی رسید به هرچه شب است که زنده به یادش سحر و طلوع می شوند.

چند قدم جلوتر تمام لحظه هایت را به سجده می کشاند...

عطر خاک و خون نفس نفس هم نفست میشوند و ...

و هزار قدم مانده تا انتها شاید...که نا تمام شود تمام...هرقدم شاید هزار قدم شود و یک شبه ره صدساله به منزل رسد اگر...

گفتم من مانده ام و این راه ناتمام ...نورسیده کودکی شاید !!! قدم هایم بی ثبات و بی رمق زانوانم خم شده در میان راه...

می دانم ای خدا ..گرد پوتین هایش کفش هایم را کفایت میکند.. برای شروع دلخوشم به ذکر سربندش

فقط و فقط یا زهرا(س)...

گفته است: حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند انکه پرواز آموخته است و راه کربلا را میشناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است؟

راه ناتمامت اگر تا کربلاست خواهم گذشت از جان به بهای دیدار خدایت ای شهید...

میدانم این راه بهشت را پشت سر میگذارد ...

ابتدایش صراط و اتنهایش کربلاست...

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

او یک شهید است

این داستان افسانه نیست. داستان سکوتی است که هنوز هم نشکسته. خاری و استخوانی که هنوز هم چشم و گلوی پیروان آل یاسن را می رنجاند. نه! افسانه نیست این داستان. داستان تفهیم جرم جنینی در بطن مادر، داستان دری سوخته که دیه ای بود برای گلستان شدن آتش نمرود بر ابراهیم، داستان سقوط اشکی به یک چاه که دیه ی سعود یوسف بود از چاهی دیگر. شنیده ای آن روایت را که می گوید، اگر برگ گلی بر بدن حوریه ای بهشتی بنشیند، نقش آن بر تنش خواهد ماند؟ حال می فهمی چرا در روز قیامت انسیه الحورا با جراحات آن داستان وارد صحرای محشر می شود، داستان؟ همان داستان کوچه و ....نه! من نمی توانم بازگو کنم! اگر دلش را داری خودت بخوان در تاریخ، و بلند بلند گریه کن و بدان ای جوان رشید که او مادرت است! داستان این نوع مرگ، همان است که الگو شده برایمان تا به امروز . شهادت! او معنا کرد برایمان تفسیر این کلمه را و هر چند مزار او قطعه و پلاک ندارد و الگوی بی نشان های ماست، اما ما نام مزار شهدایمان را گزاشته ایم : بهشت زهرا (س).

نویسنده: FSDF ׀ تاریخ: سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , 15rand.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com